حس میکنم این روزا توی هر حرفیم یه رنگی از غمه و من از این خستم.
از این حس که انگار واقعا فقط دارم میبازم خستم...
از اینکه هزاران حرف و خاطرهی غمگین برای گفتن دارم و ذهنم با غم احاطه شده خستم.
حس میکنم مثل رایلی تو inside-out، یهو یه سایهی آبی اومده و تمام خاطرههای رنگارنگ و زرد و طلاییمو پوشونده که حتی وقتی از یه خاطرهی خوش حرف میزنم، یه رنگی از غم توش هست.
شوخی میکنم.
میگم.
میخندم.
و توی تمامش بازم رنگ غمو میبینم.
من از این حس خستم.
از این حس بازنده بودن... از جا موندن... از درجا زدن... از تلاش کردن و نتیجه ندیدن...
دلم شادی میخواد...
دلم میخواد احساس موفقیت کنم...
من دلم میخواد حداقل نزدیک به تلاشی که کردم نتیجه بگیرم...
حتی نمیتونم به اطمینان بگم که این همیشه باختن بخاطر اینه که ایرانم!
حس میکنم دنیا داره به هم میگه برو! داره بهم لگد میزنه! داره فریاد میزنه که ما نمیخوایم تورو! ولی اخه... منم حق زندگی دارم... منم تلاش کردم... منم کلی آدم میشناسم که دوستم دارن... حتی کلی آدم نمیشناسم که دوستم دارن!... حتی خودمم خودمو خیلی دوست دارم... پس چرا هیچی پیش نمیرم... من دلم میخواد موفق و شاد باشم... من دلم میخواد نتیجه بگیرم... من از نتیجه نگرفتن خستهام...
2455...برچسب : نویسنده : 3ye3divune5 بازدید : 23